نگاهی به مجموعهء داستانی : انجیرهای سرخ مزار
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي


 به گمانم یکسال پیش بود که دروبسایت زیباو وزین فردا، داستان کوتاه " مردگان" چاپ شدومن با نام نویسندهءآن، محمد حسین محمدی آشنا شدم و دیری نگذشت که درهمین وبسایت اعلانی از جانب او به نشر رسید، مبنی بر این که برای نوشتن کتابش

 " داستان نویسی در افغانستان " به زیستنامهء برخی از نویسنده گان ضرورت دارد. ازآنجایی که از قضا نام این کمترین هم درآن فهرست موجود بود، آغازی شد برای گشایش باب مکاتبه و آشنایی با این نویسنده پر کار وعالی نویس.                                                                                                                                                                                    

 بعدازآن، دریک روزمه آلودوغمبار، پیک خجسته یی در رسید و" داکی" بسته یی برایم سپرد که دربین آن همین مجموعهء داستانی" انجیر های سرخ مزار" بود وشماره های اول ودوم فصلنامهء " فرخار" به سردبیری همین نویسندهء بزرگوار،آقای محمد حسین محمدی. آقای محمدی نوشته بودند که : " کتاب هدیهء من به شماست ، بابت حق اشتراک فرخار دوباره به شما ایمل می زنم. " که تا امروزایمل نزدند و من مقروض ماندم و خجل ولی مرهون بزرگواری ومحبت  ایشان.

 

  محمد حسین محمدی فرزند قنبرعلی خان است که در سال 1354 در یک زمستان بسیارسرد در شهر مزار شریف تولد و تا کنون دو باردرایران مهاجر شده وهمین اکنون در دانشگاه تهران " دانشکدهء صدا وسیمای جمهوری ایران " تحصیل می کند.  خودش نوشته است که از سال 1361بدینسو سالهای زیادی رادرمشهد زنده گی کرده وتا دیپلوم علوم تجربی درس خوانده وبعد

به زادگاهش مزار شریف با این امید برگشته که :" به شهر خود روم وشهریار خود باشم ". اما پس از یکسال که در دانشکدهء ابوعلی سینای بلخی درس دکتری خوانده ،مزارشریف به دست طالبان سقوط کرده وناچار برگشته است به ایران....                                                                                                                                                                                محمد حسین محمدی ، چند سالی را پشت چرخ خیاطی گذرانیده و تا دمدمه های صبح، زخم های دلش را بخیه زده و شعرو داستان نوشته است. در این مورد اوخود می نویسد که: " از سالهای لیسه ( دبیرستان ) به داستان روی آوردم . سال یکی دو داستان که بنویسم تسلای دلم می شود. "  وحاصل این دلبسته گی به ادبیات داستانی ؛ مجموعه یی از داستانهای کوتاهش است که به نام " پروانه ها وچادرهای سفید " در سال 1378 از سوی " مرکز فرهنگی نویسنده گان افغانستان " به نشر رسیده و مجموعه شعر " یک آسمان گنجشک " برای کودکان و نوجوانان و اینک مجمو عهء داستانی " انجیر های سرخ مزار"  که دم دست من است ومن سَر آن ندارم که به نقد آن بپردازم. چرا که این کار منتقدان ادبیات داستانی ما است. هرچند سوگمندانه باید گفت که ما حـــ ّتا به اندازه انگشتان دست منتقد ادبی نداریم . واگر داریم به جز دو سه تن، دیگران همه با حُب وبغض و غرض ومرض یا بخل وحسد ویا برای بزرگنمایی، تولیدات ادبی مان را نقد می کنند که وای برما! ولی این نبشته در حد یک معرفی ساده است با چند نکته نظر بسیار دوستانه وصمیمانه در ارتباط به کار های ادبی این  نویسنده و پزوهشگر جوان وپر تلاش که امید آیندهء وطن ما در گسترهء ادبیات داستانی به شمار می رود.                                                                                                                                                                                                                                                اماپیش ازآن یادم نرود که درهمین تمهید ، یاد آور شوم که ثمرهء دیگر این پویایی های ادبی  دوست جوان مان، همانا جوایز ادبی متعددی است که یکی پشت دیگر نصیب این نویسنده وپژوهشگر کوشا وخوش بیان شده است :

 


 

1- عبدل بیتل آمده بود این جا بمیرد ! : جایزهء اول ( مشترک ) – پنجمین جشنوارهء سراسری دانشجویان ایران - 1381

2- مردگان ( مرده گان ) : جایزه ء اول – چهارمین کنگرهء شعروقصه ء جوان ایران – 1381

3- مرد گان : برندهءجایزه ء اول وتندیس ( لوح یادگاری ) نخستین جایزهء ادبی بهرام صادقی 1382

4-مردگان : جایزه ء سوم ،( مشترک ) – جایزهء ادبی بهرام صادقی 1382

5- دشت لیلی : جایزهء اول – پنجمین کنگرهء شعر وقصهء جوانان ایران.

 

  مجموعهء داستانی " انجیر های سرخ مزار " دارای چهارده داستان کوتاه است که در 132 صفحه از طرف بنگاه نشر چشمه با کاغذ نفیس و دیزاین مرغوب در سال 1383 خ به زیور طبع آراسته شده است. پشتی کتاب مقواولعابی و طرح روی جلد آن نیز زیبا و چشم گیر وچاپ آن منقح است . کتاب را" شیوا حریری" ویراستاری کرده و می بینیم که اغلاط چاپی  ندارد و یا اگر دارد به مقایسه به کتابهایی که درپشاور چاپ می شوند، درحکم هیچ است.

                                                                          *     *      *    

 

وامـّــا، داستانهای این مجموعه همه در شهر مزار- زاد گاه نویسنده -  می گذرند . در میان آتش وخون و خاکستر وخاکِ خرابه هاوویرانی های عظیم  ودر بطن لطمات جنگ ودشواری های پس ازآن. چرا که  جنگ  ویژه گی زمان  ما است وازاین  نویسندهء درد آشنا که خود از میان دود وغبار جنگ برخاسته وبالیده ، نباید توقع داشت که در اوج بیگانه گی ها و خصومت های همشهریان و مادامی که جاده خونین است واز وسط شهر جویبار خون میگذرد و در هرگذری چاهی است لبریز از اجساد بو گرفتهء آدمها و تا هنگامی که  زمین بخیل است ونم پس نمی دهد و درختان تب خال مرگ برلب دارند ومردم هنوزهم در باغچه های پیشروی خانه های شان اسلحه  می کارند؛ در چنین هنگامه یی -  از گل وبلبل و عشق های اقلاطونی و آبکی سخن بگوید. بلی او از جنگ می نویسد و از ماجرا های جنگ و آدمهای جنگ زده  که برای زنده ماندن می جنگند . او دراین داستان ها جنگ را کالبد شگافی می کند،  موقعیت انسانها و روابط شان را در کوران حوادث  بررسی می کند و توصیف دقیقی می دهد ازخشونت واز  تیره روزی های همشهریانش . مثلاً در داستان کوتاه ولی بسیاربا محتوای " کنچنی " می بینیم که چگونه روسپی تیره روزی مجبوراست برای گذران زنده گی، حــّــتا در زیرباران مرمی تفنگ وگلولهء  توپ ، دعوت سربازان موی دراز وپیراهن کشال را قبول کند وبرای گرفتن مشتی پول با آنها  برود:

 

" در زیر چادری تمام جانم می لرزد، شاید او هم می لرزد. جان شیرین است . خدایا، بد کردم که گپ های این سربازهای موی درازِ پیرهن کشالِ پاچه برزده ها  را گوش کرده آمدم . گفتم سربازاستند. یک ماه جنگ کرده اند . حالی که بعد از یک ماه محاصره ی شهر را شکستانده اند، می خواهند میله کنند ، عیش کنند.  گفتم بان شریک میله شان شوم .. خدا می داند که چند وقت است زن ندیده اند. "-1-

 ودر جای دیگرهمین داستان:

 " ... .چی رقم این نره خرهای زن ندیده را جواب داده بتوانم . حتمی از شب تا صبح .. . که صدای شلیک را شنیدم وخون به چشمی چادری ام وچشم هایم پاش شد. وبه خودم که آمدم دیدم که گلوله است که از چار طرف می بارد. موی درازپاچه بر زده   ای که به نام صدایم کرده بود، رویش طرف ما دور خورده وچشمهایش باز مانده. رویش درقات موهای درازش که سرخ شده 

است پُت شده واز لا به لای موی هایش چشم هایش را دیدم ومنگ شدم وموی های سرخ او مثل ساقه های گندم شد ودر باد تکان خوردند... " -2-

 

محمد حسین محمدی این داستان ها را به شیوهء تک گویی درونی می نویسد. خود گویی درونی. رجعت به گذشته ( فلاش بک)

تک گویی ، درون نگری ، روایت پویا، روایت توضیحی، تغییر زاویه دید، ساختار های قوی ومستحکم، شگرد های نوگرایانه ومدرنیستی ونثر بسیار ساده و زبان صمیمی وملایم نویسنده از ویژه گی های مثبت این داستان ها می تواند به شمار آید:

 

" دروازه را که بسته بودند، کانتینر گور واری تاریک شده بود. ما با دست ها وپای های بسته شده با لـُنگی های خود مان روی یکدیگر افتاده بودیم وفقط برق نگاهان یکدیگر را دیده می توانستیم. بیرون آفتاب بود و بین کانتینر هوایش گرم ودَم کرده. از صبح آن روز آب وهمان نانِ قاق همیشگی را هم به ما ندادند..." -3-

یا درجای دیگرهمان داستان چنین می خوانیم :

" .. باید زنده بمانم . باید... باید... باید... باید ... نفسم قیدی می کند، باید لبهایم را دور شکاف بچسپانم. ونفس بکشم. هر بار که نفس می کشم ، گرد وخاک ها هم به درون شش هایم می روند. دانه های ریگ را در زیر زبانم حس می کنم. سرما وجودم  را

فرا گرفته است. چه قدر زود یخ شده اند دیواره های کانتینر.. سرما می کشدم. .. روز از گرمی پخته شده بودیم. دیگران از گرما پخته شدند و از بی هوایی خفه شدند. من از یخی خواهم مرد. سرما مرا خواهد کشت. مرا همین شکاف تا حالا زنده نگاه کرده است. هوای بیرون که به رویم می خورد ،خنکی را روی پوستم حس می کنم . احساس می کنم در شب های دشتِ لیلی هستم . دشتِ لیلی ، دشتِ لیلی ... " -4-

 

به ویژه گی های خوب دیگر این داستان ها، باز هم نگاه  می کنیم : نگاهِ محمد حسین محمدی در اکثر این داستانها، جانبدارانه نیست. ایدیولوژیک نیست، سیاسی نیست.  چرا که ادبیات وهنر، نژاد و فرقه وگروه نمی شناسد. ومحمدی خوشبختانه به چنان مرحلهء از بلوغ فکری رسیده است که در "فرخار" چنین بنویسد :

 

" .. فرخار ما ، تنها جلوه گاه زیبایی های صوری وظاهری نیست . نمایشگر رشد وزیبایی ذهن، قلم وجهان بینی نسلی است که خود را باز یافته وشناخته وقصد دارد جامعه ی ادبی وجهان فکری وذهنی جوانان افغان را با مفاهیم زیبای ادبیات وهنر آشتی دهد."                                                                                                                      

 اودراین پیمان خود، گاه چنان متعهد است که حتا از گرفتن ونوشتن نام نژاد وقوم وقبیلهء گروه های در گیر جنگ خودداری می کند. مثلاً درداستان مرده گان، کسانی که طرفهای در گیر را نشناسد تا آخر نمی فهمند که کی کی را کشت ؟ :

 

" .. مرد قد بلند که موی ها وریش ماش وبرنج داشت گفت که بچه اش را نکشد. اما او نمی شنید. همه اش از خواهر زاده اش و آنهایی که اینها درمیدان هوایی کشته بودند می گفت. می گفت که همین ها کشته اند آن ها را. بیچاره مردِ قد بلند می می گفت ما

نبودیم ما نکشتیم شان. چی گناه کرده ایم که از همان قوم هستیم. آمده بودیم خرمن مان را ببریم. پسرک فقط حیران نگاهش می کرد."-5 -


تکنیک  خوب هم یکی از محسنات دیگر این داستان ها است. مثلاً در همین داستان مرده گان، محمدی داستانش را با تکنیک وشگردهای نو، از شکل خطی و کلیشه یی خارج کرده و چنان گره هایی خلق می کند که خواننده را وادار به تفکر نماید. دراین داستان – هر چند از این تکنیک یکی دونویسنده ایرانی هم سود برده اند مثلاً در رمان " گسل، نوشته ساسان قهرمان" –حوادث از زبان راویان  مختلف باز گو می شود: از زبان راوی نوجوانی که جنازه های خودش و پدروکاکایش را مردم ازچاه می کشند ومی خواهند به خاک بسپارند. از زبان راویی ازاهل محل و از زبان راویی که همان نوجوان( پسرک ) وپدر وکاکایش را بالای چاه برده وکشته وانتقام خواهر زاده اش راگرفته است. ولی ایکاش راویان این داستان اینقدرپرگویی نمی کردند وتا این حد به

توضیح واضحات نمی پرداختند. یا به سخن دیگر؛ کاش در این واگویی های ذهنی سهم خواننده داستان فراموش نمی شد ، چرا که از یک طرف چنین  روایت های توضیحی مجال نمی دهد تا خواننده خود گره گشایی کند و از طرف دیگرچنین توضیحاتی باعث می شود تا داستان بیش از حد طولانی شود. به طور مثال نگاه کنید به داستان" پری دریایی "در همین مجموعه.

 

دربارهء نثراین داستان ها باید گفت که اگرچه محمدی ساده می نویسد و زیبا، با آنهم اُفت وخیزهایی در نثر او دیده می شود که به یکدست بودن نثراو آسیب می زند. مثلاً  سیطرهء نثر زنده یاد هوشنگ گلشیری تقریباً در هر صفحه از نبشته های او به چشم می خورد. وما می دانیم که گلیشری شگرد های فراوانی داشت برای نوشتن داستانهایش. از جمله آوردن فاعل در آخر جمله. یا اسم خاص واسم زمان ومکان وجابه جایی آنها ، برای زیبا جلوه دادن جمله. نمونه هایی می آورم از مجموعه داستانی " دست تاریک ، دست روشن – داستان خانه روشنان "  گلشیری و داستان مرده گان محمدی :

 

ازگلشیری:

 دستی برموهای خیسش کشید، شاعر. یا خودش را هم رساندم به سفید دشت . ص6

ماشین تحریر می گوید بی صدا مانده ام من. ص73 

خسته بود ، شاید . ص 72

عکس اورا به دیوار زده اند ، قاب کرده. ص 72

دربند آنیم ما ، حالا. ص 72 

 

از حسین محمدی :

پسرک را ما انداختیم در چاه .  ص 16

می ترسد یکی بیاید جنازه اش را پوست کند ، با برچه.ص 11

جنازه را که دیدم نشناختم خودم را. ص 11

ما که می دانستیم کجا هستند ، نمی گفتیم ولی دشمن ودشمن داری می شد آن وقت . ص 13

مگر خواهر زادهء من در جنگ بود که این ها پوست کندندش ، زنده زنده. ص 14

 

البته که نوشتن با این شیوه خوب است ولی گاهگاهی و برحسب ضرورت ویا  ازروی تفنن، نه آن که هر جمله را کوتاه نمود واز ریخت انداخت و حتا معنای آن را مغشوش نمود. مثلاً در این جمله: " ...نمی گفتند بچه ها هم ، می دانستند آن ها که نباید بگویند- مرده گان. ص 13 " ، این جابه جایی های واژه ها نه تنها جمله را از ریخت انداخته بلکه معنایش را نیز مغشوش نموده است. راستش من نیز مدتی دلبستهء همین شیوه در نوشتن بودم ولی سپاسگزارم از دوست عزیزم رهنورد زریاب که هنگامی که " واهمه های زمینی " را ویراستاری می نمود متوجه شد ومرا برحذر ساخت و اکنون چنین نمی نویسم مگرگاهی برحسب ضرورت ویا برای زیبایی جمله.

 

چند سخنی هم در مورد زبان این داستان ها دارم . یکی این که زبان گفتاری ونوشتاری در این داستان ها ، به سختی از هم فرق می شوند. در حالی که محمدی بهتر از هرکسی می داند که نباید زبان گفتاری ونوشتاری را با هم مخلوط نمود. مثلاً در این جملات : "  مامایم در چاه تا شده بود. - مرده گان ص 7 " یا " به آفتاب نگاه کردم که درمابین جایِ آسمان بود. -مرده گان ص 8" یا " ریسپانی درون چاه انداخت.- مرده گان همان صفحه "  یا " گفتیم ایلای شان کن.. - مرده گان ص14" یا " دینه روز به مزار آمده ایم .- مرده گان ص18" یا " کانتینر گور واری تاریک شده بود. –دشت لیلی ص 105" و..

 

سخن دیگر در این ارتباط این است که در این مجموعه گهگاهی می بینیم که حــّــتا نامها هم به شیوهء گفتاری آمده اند. مثلاً :

" پدر اگر می بود می گفت : " مثل کومه های زارا ! – انجیرهای سرخ مزار ص 71 " و چند سطر بعد تر در متن نیزمی خوانیم : " زارا دق شد واحساس کرد کسی به او نول می زند. – انجیرهای سرخ مزارص 71" البته قابل درک است  که محمدی به خاطرنقل قول پدر، زهرا را زارا نوشته ولی نوشتن زهرابه شکل زارا در متن داستان به خاطر آن که التباس معنا  رخ ندهد درست نخواهد بود. یا تغییر دادن نام افضل به ابضل درمتن داستان " عبدل بیتل آمده بود، اینجا بمیرد"، نی درگفتگو .  همچنان خواننده یی که عنوان داستان " فاتیا " را به عوض" فاتحه" می بیند، در لحظات نخستین از خود می پرسد که فاتیا چه معنا میدهد. شایدهم به فرهنگ لغات مراجعه کند و این واژه را نیابد. پس آیا بهتر نیست که ازآوردن چنین واژه هایی که تنها در زبان گفتاری و آنهم در بخشی از کشور رایج است خودداری کنیم .


واژه های دیگری هم هستند که  مثلاً خوانندهء کابلی نمی داند که چه معنا می دهند: شرم شدم . ( شرمیدم  ) ، اُبچه ( او بچه )،

آبگاهم ( پهلوی انسان بین دنده ولگن خاصره ) ، کلاش (  کلاشینکوف ؟ ) ، تیلا ( تیله کردن ) ، شیپ آب ( پراز آب ،  تر وشته هم می گویند) ، از گفتش می شوم ( هرچه بگوید می کنم ) ، زوری وقت ( بسیاری وقت ها ، مدام ) ، اُخر ( او خر! ) و..

 

ویک نکته دیگر: گاهی در این داستان ها روال داستان از ماضی نقلی وماضی بعید دفعتاً تغییر می کند به ماضی مطلق و آدم نمی فهمد که چرا؟ مثلاً درداستان " عبدل بیتل آمده بود، اینجا بمیرد." این کاستی به چشم می خورد:

 

".... وبه سرعت دروازهء کوچه را باز کرده بود وبه کوچه برآمده بود. چشم های کم سویش در میان سفیدیِ برف هیکل سیاهی

 را می دید که روی زمین دراز افتاده بود وبرف روی آن می بارید. با باز شدن دروازه سگ ها از کوچه گریختند. کاکا  خودش را به کوچه رساند.   در کنار جنازه دو عصا چوب ، هرکدام به طرفی افتاده بود. کاکا حیران مانده بود. عبدل که جور وتیار بود. ..... قدیفه ی جنازه را کشید ، جنازه یک پای داشت وپای دیگرش از زانوقطع بود. باورش نمی شد. صورتش را به جنازه نزدیک کرد. صورت پرریش جنازه سیاه می زد در سفیدی برف . "-6-

 

دربارهء عنصر تخیل وفضا سازی  برای آفرینش این داستان ها هم، یکی دونکته قابل یاد کرد است : در داستان مرده گان نویسنده سعی کرده است تا فضای کافکایی واثیری  بیافریندوالبته تا حدودی مؤفق است . ولی چون در این داستان نقش ظرافت خیال وپروازآن اندک است و آنچه رخ داده عینی وواقعی است -7-  خوانندهء افغانستانی را به شدت متأثر می سازد ولی چندان در فضای وهم الود قرار نمی دهد. یا اگر به داستان دشت لیلی نگاه کنیم ، می بینیم که این داستان، با گزارشی که مطبوعات جهان در باره آن خشونت ها و کشتارهای دسته جمعی نوشته اند، فرق چندانی ندارد؛ ولی اگر در مجموع نگاه کنیم می بینیم که محمد حسین محمدی توانسته است در بسا حالات عنصر خیال را با وا قعیت درهم آمیزد وفضای داستانی پرکششی بیافریند.

 

 باری، این نبشته را با این ارزومندی می پیچم  که نهال خلاقیت ادبی این نویسنده گران ارج روز تا روزشگوفا تر گردد وثمر شیرین مر حیاتش باردهد.                                                   

                                                                                                                    پایان

                                                                                                                  هالند : اگست 2005


رویکردها:

1- انجیرهای سرخ مزار- " کنچنی " ص 64

2- همان داستان . ص 66

3- انجیرها ...- "دشت لیلی ". ص 105

4- همان داستان . ص 122

5- انجیرها... .-" مرد گان" ص.15

6- انجیرها ...-"عبدل بیتل آمده بود این جا بمیرد. ص28      

7- درفلمی که پس از فاجعه افشارتوسط حزب وحدت اسلامی تهیه شده بود، همین ماجرای نبش گور های دسته جمعی مردم

مظلوم افشار، وبه خاکسپاری دوباره آنان، پس از مراسم مذهبی در قبر های جدا گانه؛ به مشاهده می رسد. 

 

  

 

 


August 22nd, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان